تاوان بده ز لعل که گوهر شکسته‌اي

شاعر : خاقاني

خاقانيا نشيمن شروان نه جاي توستتاوان بده ز لعل که گوهر شکسته‌اي
رو کز کمان گروهه‌ي خاطر به مهره‌ايبر پر سوي عراق نه شهپر شکسته‌اي
تا حلقه‌هاي بهم برشکسته‌ايبر چرخ، پر تير سخنور شکسته‌اي
گاه از ستيزه گوش فلک برکشيده‌ايبس توبه‌هاي ما که بهم درشکسته‌اي
دانم که مه جبيني اي آسمان شکنگاه از کرشمه ديده‌ي اختر شکسته‌اي
آهسته‌تر، نه ملک خراسان گرفته‌اياما ندانم آنکه چه لشکر شکسته‌اي
در شاه‌راه عشق تو هر محملي که بودو آسوده‌تر، نه رايت سنجر شکسته‌اي
در گوشه‌ها هزار جگر گوشه خورده‌ايبر دل شکستگان قلندر شکسته‌اي
يک مشت خاک غارت کردن نه مشکل استوز کبر گوشه‌ي کله اندر شکسته‌اي
درهم شکسته‌اي دل خاقاني از جفابس کن که نه طلسم سکندر شکسته‌اي